بیمه گر



 

با خودم گفتم که الان میرم بالا پیش رییس شعبه ازش میخوام سریع بهم نرخ اعلام بشه و با خواسته بیمه گذار هم که پوشش اضافی خواسته بود موافقت کنه . تو این فکرا بودم که در آسانسور باز شد دو تا از همکارای نماینده از آسانسور با صدای خنده خارج شدند ، رو در رو شدیم یکیشون برادر یکی از کارمندای شرکت بود یکی دیگه هم از نماینده هایی بود که با هم شروع به کار کرده بودیم . سلام کردم جواب دادن . گفتم رییس شعبه هست گفتن نه بابا رییس شعبه و معاون شعبه رفتن جلسه .دیدن حالم خیلی بد شده گفتن چی شده ؟ گفتم نرخ میخوام با یک شرایط خاص کارشناسم کار رو قبول نمیکنه در حالیکه شرکتای دیگه این پوشش رو دادن تو پیش نویس به بیمه گذار . گفتن بابا بیخود وقت خودت رو تلف نکن بهت نرخ نمیدن . گفتم چرا آخه ؟ پس من چجوری خرج زندگیم رو بدم . هر چی کار آوردم به یک دلیلی رد شد . دو تایی به هم نگاه کردن یک لبخندی زدن که مثل اینکه حالیت نیست داستان از چه قرار . دیگه نفهمیدم که خداحافظی کردم یا نه . با آسانسور آمدم بالا وارد که شدم مثل همیشه با صدای بلند سلام کردم اما انگار که وارد موزه مادام تزو لندن شدم همه آدمها مثل مجسمه من رو نگاه میکردن بعضی ها هم انگار که اصلا من رو به این بزرگی ندیدن . کارشناسی که با من کار میکرد تو شعبه از دور سرش رو ت داد از فرط خوشحالی که خوب خدا رو شکر یکی اینجا پیدا شد که من رو بشناسه ، تا سرم رو اومدم ت بدم دیدم که نه بابا سیم هدست تلفنش گیر کرده به کلیپس موهاش داره سرش رو میچرخونه سیم رو در بیاره . یک لحظه یاد روز رفتن به مدرسه و کلاس اول دبستانم افتادم که کلی پدر و مادرها اومده بودن اما بچه ها بیشترشون گریه میکردن ، درست مثل همین فضا بود آدمها زیاد بودن اما انگار غریبه بودن با هم . با خودم گفتم حالا یک روز که منم کارهام زیاد بشه دیگه تحویلتون نمی گیرم . رفتم سمت اتاق رییس شعبه ، به مسئول دفتر گفتم ببخشید رییس نیستن ، برگشت به سمت من گفت خیر تشریف ندارن ، امرتون چی هست ؟ گفتم معاون چی ؟ گفت با هم رفتن جلسه . امرتون ؟ گفتم من نرخ خواسته بودم با یک پوشش برای بیمه گذار شرکتی که بهم ندادن خواستم باهاشون صحبت کنم . گفت خوب حالا که نیستن . کارشناستون کیه ؟ برید با ایشون صحبت کنید . گفتم خوب ایشون قبول نمی کنن که آمدم خدمت رییس . گفت خوب هفته بعد بیایید . یک لحظه  رگهای مغزم مسدود شد دوباره باز شد . گفتم هفته بعد ؟ گفت بله رییس میرن ماموریت معاون هم دو روز مرخصی هستن ، پنج شنبه هم آفن انشاله شنبه . گفتم خوب اینجوری که کار از دستم میره . نگاهم کرد . انگار این جمله برایش دو مفهوم همزمان داشت یکی تکراری بود ، دومی درکش برایش سخت بود و غیر مهم .

مثل فیلم هندی با هم چشم تو چشم موندیم . به خودم جنبیدم دیدم پاشد رفت . فهمیدم که اشتباه نکرده بودم واقعا درکی از اینکه کار از دستم میپره نداره . همینجوری  تو حال خودم بودم که صدای رییس و معاون از پشت سرم شنیده شد . وای خدای من چه اتفاق خوبی . برگشتم سلام کردم هر دو تا خوب و محکم جواب دادن بعد هم گفتن چرا کار نمیکنی ؟ از هدف عقبیم باید برسیم . منم دیدم وقت خوبیه گفتم به خدا یک کار خوب دارم فقط یک پوشش میخواد که کارشناس میگه نمیشه ، باید تا ۱۲ پیش نویس رو برسونم دستشون . رییس گفت بیا ببینم چی میخواد ؟ رفتیم داخل اتاق نشستم . توضیح دادم رییس گفت خوب پوشش رو ما اختیاراتش رو نداریم باید از مدیر منطقه بگیریم . گفتم خوب من ۱۰ روز دارم از کارشناس میخوام چرا نفرستاده برای منطقه . گفت صبر کن بگم کارشناس بیاد . کارشناس رو صدا کرد بعد از چند دقیقه کارشناس آمد . گفت درخواست ایشان رو نفرستادی منطقه نرخ بگیری ؟ گفت چرا فرستادم اما جوابی ندادن . گفتم خوب دوباره پیگیری می کردید . گفت خوب من اینجا که بیکار ننشستم فقط کار شما رو انجام بدم . یک لحظه کلماتی که گفت رو با خودم مرور کردم بیکار ، ننشستم ، پیگیری ، کار شما ، چه جالب بود کار من ؟!! مفهوم حرفش این بود کار تو کار تو هست به من چه ربطی داره که پیگیر کار تو باشم . ضمنا تو چرا پیگیری نکردی . از عالم خودم اومدم بیرون ، گفتم نه منم منظورم این نبود که شما بیکارید گفتم ایکاش پیگیر می شدید . رییس شعبه عراق بیمه سامان گفت حالا اشکال نداره . برو الان پیگیری تلفنی کن ببین جواب میدن ؟ رییس گفت خوب برو بهت خبر میدیم . گفتم کجا برم باید تا نیم ساعت دیگه باید عکس پیش نویس رو با تلگرام بفرستم برای رابطم تو شرکت . گفت خوب باشه پس بشین تا جواب بگیره بهت نرخ بدن . منم میرم کاری بود زنگ بزن به من . گفتم مرسی برای دستور مساعد . داشت از در میرفت بیرون به معاون گفت هوای این رو داشته باش زحمتکش و پرتلاش . خوشحال شدم که رییس حواسش بود و کمک کرد . کارشناس تلفنش قطع شد لبخندی زد گفت پوشش رو تایید دادن بیا نرخ رو بهت اعلام کنم . گفتم پیش نویس برام پی دی اف شده میفرستی به ایمیلم لطفا ؟ گفت باشه . صدای ارسال ایمیل رو گوشیم بهم انرژی دوباره داد .خدا رو شکر کردم با خودم گفتم ایول انشاله انجام بشه خرج این ماه خونم جور میشه . فایل رو دانلود کردم فرستادم برای مهندس حسن زاده . بعد بهش زنگ زدم ساعت ۵ دقیقه به ۱۲ بود . گوشی رو برداشت گفت کجایی !! پس نرخ چی شد ؟ گفتم به خدا همین الان دستم رسید مهندس جان . برات فرستادم جبران می کنم . دیگه این شما و این نرخ . خدا از بزرگی کمت نکنه . گفت باشه توکل به خدا . برم پرینت بگیرم بهت خبر میدم نتیجه رو . گوشی رو قطع کرد . یادم افتاد که باید ۵۰ درصد کارمزد رو هم بدم به مهندس ، پس خرج ماهم نمیشه فقط نصف ماه میشه . بازم گفتم خدا رو شکر همین هم خوبه . معاون صدام کرد گفت خوب مبارکه . گفتم چی ؟ گفت نرخ گرفتی دیگه . یک لحظه احساس کردم که برای اینکه نرخ گرفتم باید سور بدم . گفتم بابا دیگه نرخ که تبریک نداره . نگاهم کرد . از نگاهش دو چیز دست گیرم شد اول اینکه فکر میکنی ، امروز شانس آوردی دوم امیدوارم که شانس باهات یار باشه . 

خوشحال و خندون از شعبه زدم بیرون . وزرا رو پیاده اومدم پایین وسطای خیابون بودم که مهندس حسن زاده پیام داد بازش کردم نوشته بود (( بابا دمت گرم !!)) گفتم ((لطف دارید

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اریا مقاله مهدی مهران مدرس و مشاوره دیجیتال مارکتینگ در بجنورد خراسال جنوبی اخلاق_آمریکایی اسفندونه,پیشینه تحقیق,دانلود پرسشنامه,پاورپوینت درسی مطالب اینترنتی 20boxfile مرجع تخصصی حوزه سلامت اسکيپ روم 94843774